عارف جونعارف جون، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

کودکانه های محمدعارف

جایزه

امروز داشتم بهت غذا میدادم که متاسفانه طبق معمول کلی با ادا اطفار غذا میخوری  بابا قصد خرید نون داشت میخواست بره بیرون برای همین به شما گفت : محمد عارف بَه بخوره تا بهش جایزه بدم شما هم سریع بلند شدی رفتی بغل بابا و گفتی دَدَ دیگه فکر کن اون موقع ما چه حالی داشتیم دلمون میخواست گازگازت کنیم قورتت بدیم اصلا انقدر بچلونیمت تا روغن بندازی جیگرطلا سریع متوجه شد جایزه دَدَ هست و باقی غذاتو نخوردی و با گفتن اِه اِه و ایی ایی اصرار به بیرون رفتن کردی که البته پیروز شدی  لازمه اینم بگم که این اولین بار بود از کلمه جایزه استفاده میکردیم  ...
29 مرداد 1393

تکرار این روزها

اول اسم این پست رو گذاشتم متفرقه این روزها وقتی نوشتمش دیدم اینا که هر روز روزی چند بار تکرار میشه چطور میتونه اونوقت متفرقه باشه بخاطر همین بعد از تایید دوباره ویرایش کردم و اسم پست رو عوض کردم   علاقه خاصی به بهم ریختن داری فرقی نداره چه چیزی باشه مثلا: بهم ریختن تو کابینت  خالی کردن برنج از توی سطل و گاهی خوردن اونها ( کلا برنج خشک رو بیشتر و بهتر از برنج پخته شده میخوری ) بیرون ریختن کفشها از جاکفشی ریختن کتابها از کتابخونه رختو پاش حسااااااابی سی دی ها و میز پی سی ( اینکارو خیلی خیلی دوست داری و لذت میبری عجیب! ) ریختن لباسها از بند آویز و باز کردن تای لباسها دیگه از کمد لباس و اسباب بازیهای خود...
29 مرداد 1393

هفتمین سالگرد ازدواج

حاصل 7 سال زندگی مشترک یه آقا پسر گل که دقیقا در 7 ساله شدن زندگیمون 1 سال و 3ماه و 19 روز سن داره خداجون ممنونم ازت دیشب با موتور دوست بابا رفتیم رستوران که چه فیلمایی سرمون در نیومد ... رفتنی که لنگه چپ کفش شاخ نبات افتاد خدا رو شکر زود متوجه شدیم و سریع دور زدیم برش داشتیم وقتی رسیدیم رستوران که نزدیک 30 نفر از رستوران داشتن میومدن بیرون  ما هم گفتیم لابد میز ترتمیز نداره بیخیال اینجا بشیم بریم یه جای دیگه یه بنده خدایی اونجا افطاری و شام داده بود برای همین شلوغ بود وگرنه اینجا این همه ازدحام عجیبه :)) از داخل اشاره کردن بفرمایید جا هست رفتیم نشستیم از اون اول تا آخر که خواست غذا حاضر بشه شما آقاپسملی همش نق زدی و اِه اِه ک...
4 مرداد 1393
1